شام عید
وسط اینهمه اتفاقی که تو این چند روز افتاد و درگیری من با مریضی نیکی ،بابا تصمیم گرفت که ما رو ببره بیرون هم عید بود و هم اینکه از این حال و هوا در بیایم به به همگی با دایی اینا رفتیم شام بیرون و بعدشم پارک و بازی و کلی خوشحال شدیم هرچند نیکی عزیزم حال ندار بود و پاش اذیتش میکرد اما باباش اونشب فوق العاده مهربون شده بود و همش بغلش کرده بود و نازش رو میکشید و فک کنم به همه خوش گذشت ...